یاد پروردگار
ابن شهر آشوب به اسناد خود از طاووس فقیه آورده است:
على بن الحسین علیه السلام را دیدیم از شامگاه تا سحر طواف و عبادت کرد.
چون اطراف خود را خالى دید به آسمان نگریست و
گفت: خدایا! ستارههاى آسمانت فرو رفتند و دیدههاى آفریدگانت خفتند. درهاى
تو به روى خواهندگان باز است. نزد تو آمدم تا مرا بیامرزى و بر من رحمت
کنى، و در عرصات قیامت روى جدم محمد صلى الله علیه و آله را به من
بنمایانى. سپس گریست و گفت: به عزت و جلالت سوگند! با معصیت خود قصد
نافرمانى تو
را نداشتم و در بارۀ تو در تردید و به کیفر تو جاهل نبودم و عقوبت تو را
نمىخواستم؛ اما نفس من مرا گمراه کرد و پردهاى که بر گناه من کشیدى مرا
بر آن یارى داد. اکنون چه کسى مرا از عذاب تو مىرهاند؟ و اگر رشته پیوند
خود را با من ببرى به رشتۀ چه کسى دست زنم؟ چه فرداى زشتى در پیش دارم که
باید پیش روى تو بایستم!
روزى که به سبک باران مىگویند: بگذرید و به سنگین باران مىگویند:
فرود آیید، آیا با سبک باران خواهم گذشت، یا با
سنگین باران فرود خواهم آمد؟ واى بر من! هر چه عمرم درازتر مىشود، گناهانم
بیشتر مىگردد و توبه نمىکنم! آیا هنگام آن نرسیده است که از روزگارم شرم
کنم؟ سپس گریست و گفت:
اَتُحْرِقُنی بِالنَّار یا غایةَ المُنىٰ
اى نهایت آرزوى من! آیا مرا به آتش مىسوزانى؟
پس امید من چه؟ و محبت من کجاست؟ چه کارهاى زشت و ناپسندى کردم. هیچ کس از
آفریدگان جنایتى چون من نکرده است. پس گریست و گفت: پاک خدایا! تو را
نافرمانى مىکنند، چنانکه گویى تو را نمىبینند و تو بردبارى مىکنى چنان
که گویى تو را نافرمانى نکردهاند. با بندگانت چنان نکویى مىکنى که گویى
به آنان نیازمندى و تو اى سید من! از آنان بىنیازى. سپس آن حضرت به مسجد
رفت. من نزد او رفتم، سرش را بر زانوى خود نهادم و چندان گریستم که اشکم بر
گونههایش روان شد. برخاست و نشست و گفت: کیست که مرا از یاد پروردگار باز
میدارد؟
گفتم: من طاووس هستم اى فرزند رسول خدا! این جزع و فزع چیست؟
بر ماست که چنین زارى کنیم لیکن به جاى عبادت، جنایت و نافرمانى پیشه
مىسازیم. پدرت حسین بن على است، مادرت، فاطمۀ زهراست، جدّت رسول خداست! به
من نگریست و فرمود:
طاووس! هیهات هیهات، از پدر و مادرم مگو! خدا
بهشت را براى فرمانبرداران و نیکوکاران آفریده اگر چه بنده حبشى باشد و آتش
را براى کسى که او را نافرمانى کند آفریده هر چند سید قریشى باشد؛ مگر
کلام خدا نشنیدهاى که مىفرماید: «به خدا، فردا جز عمل صالح چیزى تو را
سود ندارد.» ١