کاروان حج طاها

کاروان حج طاها
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

امام موسى بن جعفر علیه السلام

شقیق بلخى گوید:

سالى به حج مى‌رفتم، چون یک منزل راه رفتم، جوانى را دیدم که گلیمى بر خود پیچیده و به کنارى رفته است، گفتم: این جوان با زاد و توشۀ مردمان به حج خواهد رفت، بروم و او را سرزنش کنم. روى به وى نهادم، وقتى به او رسیدم، به من نگریست و گفت: «یا شقیق! إن بعض الظن إثم» ؛ «بعض از گمان ها، گناه است» . باز گشتم و گفتم: این جوان آنچه در دل من بود دانست. چوم در منزل دیگرى فرود آمدیم، گفتم: بروم و از وى حلالى بخواهم. وقتى رفتم، نماز مى‌گزارد. چون نماز را تمام کرد، گفت: «یا شقیق! إنى لغفار لمن تاب» . گفتم: این مرد از ابدال است، دو نوبت آنچه در دل من بود، دانست.

در منزل دیگرى که فرود آمدیم او را دیدیم که مشکى در دست به سر چاه آمد تا آب بکشد: مشک از دستش رها شده و در چاه افتاد. رو به سوى آسمان کرد و گفت: اگر مى‌خواهى برایم آب نباشد، گو مباش. سیراب کنندۀ من تویى، اما این مشک در چاه مگذار.

من دیدم که آب در جوش آمد و مشک را بر سر چاه آورد، وى دست دراز کرد و مشک را گرفت و پر آب کرد. پاره‌اى ریگ در آن ریخت، و بجنبانید و بیاشامید. با خود گفتم: حق تعالى آن را از برایش طعامى گردانیده است. از وى در خواستم و او مشک را پیش من گذاشت. از آن آشامیدم و طعامى یافتم که هرگز مثل آن را ندیده بودم. دیگر او را ندیدم تا به مکه رسیدم. او را در مسجد الحرام دیدم که جمعیت بسیارى در گرد او جمع شده بودند و از وى مسائل حلال و حرام و شرایع و احکام مى‌پرسیدند. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: موسى بن جعفر علیه السلام است، گفتم:

این است علم و بیان و زهد و توکل. «اللّٰه اعلم حیث یجعل رسالته» .

  • ۹۴/۰۵/۲۵